آثار و اشعار شاعران بر اساس سبک شعری ، متن ادبی و دل نوشته هاي خودم و ...

                                                                

بخش ۱ - دیباچه


به نام آن که جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
ز فضلش هر دو عالم گشت روشن
ز فیضش خاک آدم گشت گلشن
توانایی که در یک طرفةالعین
ز کاف و نون پدید آورد کونین
چو قاف قدرتش دم بر قلم زد
هزاران نقش بر لوح عدم زد
از آن دم گشت پیدا هر دو عالم
وز آن دم شد هویدا جان آدم



ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 2 آبان 1393برچسب:اشعار سبک عراقی , , | 8:34 | نويسنده : زهره |

 لب مي كند درمانم اينجا

قراری چون ندارد جانم اینجا

دل خود را چه می‌رنجانم اینجا؟

سر عاشق کله‌داری نداند

بنه کفشی، که من مهمانم اینجا

مرا گفتی: کز آنجا آگهی چیست؟

چه می‌پرسی، که من حیرانم اینجا

نه او پنهان شد از چشمم، که من نیز

ز چشم مدعی پنهانم اینجا

اگر بتوان حدیثی گوی از آن روی

که من بی‌روی او نتوانم اینجا

نگارینی که سرگرداند از من

نگردانی، که سرگردانم اینجا

مرا با دوست پیمانی قدیمست

بدان پیوند و آن پیمانم اینجا

ز زلفش برد ما غم هست بویی

چنین زنده به بوی آنم اینجا

به درد اوحدی دلشاد گشتم

که آن لب می‌کند درمانم اینجا



****************************



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 15 مرداد 1393برچسب:, | 11:48 | نويسنده : زهره |

 بوي بهار

این بوی بهاراست که از صحن چمن خاست
یا نکهت مشک است کز آهوی ختن خاست

انفاس بهشت است که آید به مشامم
یا بوی اویس است که از سوی قرن خاست

این سرو کدام است که در باغ روان شد
وین مرغ چه نام است که از طرف چمن خاست

بشنو سخنی راست که امروز در آفاق
هر فتنه که هست از قد آن سیم بدن خاست

سودای دل سوخته لاله سیراب
در فصل بهار از دم مشکین سمن خاست

تا چین سر زلف بتان شد وطن دل
عزم سفرش از گذر حب وطن خاست

آن فتنه که چون آهوی وحشی رمد از من
گویی ز پی صید دل خسته من خاست

هر چند که در شهر دل تنگ فراخ است
دل تنگی ام از دوری آن تنگ دهن خاست

عهدی است که آشفتگی خاطر خواجو
از زلف سراسیمه آن عهدشکن خاست


****************************



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 15 مرداد 1393برچسب:, | 11:42 | نويسنده : زهره |

 تابستان

در بیابان، به فصل تابستان

چون ببارد به تشنه ای باران

گرچه یک لحظه زآن بیاساید

هم به آب اشتیاقش افزاید

می بیفزا ، چو شوقم افزودی

روی پنهان مکن ، چو بنمودی

باز مخمور عشق را می ده

چون مدامم دهی، پیاپی ده

تا دگربار مستی آغازم

وین غزل را انیس خود سازم

****************************

 



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 15 مرداد 1393برچسب:, | 11:39 | نويسنده : زهره |

 ز سوز عشق من جانت بسوزد

ز سوز عشق من جانت بسوزد
همه پیدا و پنهانت بسوزد


ز آه سرد و سوز دل حذر کن
که اینت بفسرد وانت بسوزد


مبر نیرنگ و دستان پیش آن کو
به صد نیرنگ و دستانت بسوزد


به دست خویشتن شمعی میفروز
که هر ساعت شبستانت بسوزد


چه داری آتشی در زیر دامان
کز آن آتش گریبانت بسوزد


دل اندر وصل من بستی و ترسم
که ناگه تاب هجرانت بسوزد


ندارد سودت آن گاهی که گوئی
عبید آن نامسلمانت بسوزد



****************************



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 15 مرداد 1393برچسب:, | 11:35 | نويسنده : زهره |

 افسانه عاشقی

 

آرند که واعظی سخنور                        بر مجلس وعظ سایه گستر

از دفتر عشق نکته میراند                       و افسانه عاشقی همی خواند  

خر گم شده ای بر او گذر کرد                  وز گم شده خودش خبر کرد 

زد بانگ که کیست حاضر امروز                کز عشق نبوده خاطر افروز 

نی محنت عشق دیده هرگز                       نی جور بتان کشیده هرگز

برخاست زجای  ساده مردی                      هرگز زدلشنزاده دردی

کان کس منم ای ستوده دهر                      کز عشق نبوده هرگزم بهر 

خر گم شده را بخواند که ای یار                 اینک خر تو بیار افسار 


****************************

 



تاريخ : چهار شنبه 15 مرداد 1393برچسب:, | 11:33 | نويسنده : زهره |

 ايام عشق

خوشتر از دوران عشق ایام نیست

بامداد عاشقان را شام نیست

مطربان رفتند و صوفی در سماع

عشق را آغاز هست انجام نیست

کام هر جوینده‌ای را آخریست

عارفان را منتهای کام نیست

از هزاران در یکی گیرد سماع

زانکه هر کس محرم پیغام نیست

آشنایان ره بدین معنی برند

در سرای خاص، بار عام نیست

تا نسوزد برنیاید بوی عود

پخته داند کاین سخن با خام نیست

هر کسی را نام معشوقی که هست

می‌برد، معشوق ما را نام نیست

سرو را با جمله زیبایی که هست

پیش اندام تو هیچ اندام نیست

مستی از من پرس و شور عاشقی

و آن کجا داند که درد آشام نیست

باد صبح و خاک شیراز آتشیست

هر که را در وی گرفت آرام نیست

خواب بی‌هنگامت از ره می‌برد

ورنه بانگ صبح بی هنگام نیست

سعدیا چون بت شکستی خود مباش

خود پرستی کمتر از اصنام نیست

****************************



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 15 مرداد 1393برچسب:, | 11:30 | نويسنده : زهره |

 ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست 

 

مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست

تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست

واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس

طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست

زلف او دام است و خالش دانه آن دام و من

بر امید دانه‌ای افتاده‌ام در دام دوست

سر ز مستی برنگیرد تا به صبح روز حشر

هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست

بس نگویم شمه‌ای از شرح شوق خود از آنک

دردسر باشد نمودن بیش از این ابرام دوست

گر دهد دستم کشم در دیده همچون توتیا

خاک راهی کان مشرف گردد از اقدام دوست

میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق

ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست

 حافظ اندر درد او می‌سوز و بی‌درمان بساز

زان که درمانی ندارد درد بی‌آرام دوست

 

****************************

 



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 15 مرداد 1393برچسب:, | 11:28 | نويسنده : زهره |

 رباعيات

آن دل که شد او قابل انوار خدا

پر باشد جان او ز اسرار خدا

زنهار تن مرا چو شمع تنها مشمر

کو جمله به نمک‌زار خدا

* * * *

آن شمع رخ تو لگنی نیست بیا

وان نقش تو از آب منی نیست بیا

در خشم مکن تو خویشتن را پنهان

کان حسن تو پنهان شدنی نیست بیا

* * * *
آن کس که ترا نقش کند او تنها

تنها نگذاردت میان سودا

در خانه تصویر تو یعنی دل تو

بر رویاند دو صد حریف زیبا

* * * *

آن لعل سخن که جان دهد مرجان را

بی‌رنگ چه رنگ بخشد او مرجان را

مایه بخشد مشعلهٔ ایمان را

بسیار بگفتیم و نگفتیم آن را

****************************



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 15 مرداد 1393برچسب:, | 11:23 | نويسنده : زهره |
صفحه قبل 1 صفحه بعد